عاشقانه های رضا حاجی شریفی



در خیال همه مردانی
که جنگیده اند
وطن
شبیه زنی است
با موی بلند و پریشانی
که در بزم حرام حاکمی
با چشمان گریان رقصیده است

برای آنان که جنگیده اند
وطن
شبیه زنی است
با ردایی سرخ و هزار پاره
با تنی دریده
از چنگال افریته ای
که کینه هزار سال تیره را
از وسعت مطلوب پیکرش
گرفته است

وطن
برای مردان جنگ
شبیه دخترکی است
که رویای کودکی اش را
به گوش خفیف و فرتوت پیر مردی
به اشتیاق کودکانه ای
حرام کرده است

وطن
برای آنکه از جنگ آمده
شبیه عروسی است
که در میان هلهله مردان شهر
به بستر ناپسند غریبه ای
در آمده است

اما برای ما
که جنگ را ندیده ایم
وطن شبیه مادری است
که چادر کهنه اش را
بر سر کودکان یتیم اش
کشیده است
تا مبادا
روی روشن دختر ماه چهره اش
به آفتاب بی رحم مرداد
تلف شود

وطن برای ما
شبیه پیراهن گشادی است
که با لبخند مادری
وقت تا کردن آستین بلندمان
عجیب قواره تنمان شده است

وطن برای ما هنوز
شبیه اشک مادری است
که وقت رفتن مان
درون کاسه آبی
تلف شده است

وطن برای ما
شبیه عی است
که هنوز
از پشت قاب غم زده ای
برای غصه کودکش
نفس می کشد

وطن شبیه
لب های تکیده مادری است
که لبخند همیشه اش
حال بد این روزها را
از یادمان برده است

وطن برای ما شبیه
دستان لرزان مادری است
که طرح روشن لبخندی را
بر تن هزار پاره مان
وصله می کند

وطن برای ما
همان چشمان بی رمقی است
که تمام زیر و بم های
چهره فرزندش را
به یاد دارد

وطن برای ما
شبیه مادری است .

به شادانه انتشار آلبوم #ایران_من
جناب #همایون_شجریان
جناب #سهراب_اظری
نوشته #رضا_حاجی_شریفی
برای حال بد این روزهای وطن
پانزده شهریور نود و هفت
تهران


آخرین جستجو ها